مدح و مناجات با امام رضا علیهالسلام
از آن زمان كه طرح دلـم را خدا كشید آن را مـكـان سـلـطـنـت عـشـق آفـریـد دل را به نام رعیت عـشق اتنخاب کرد بر تاج وتخت ملک خودش شاه برگزید شـاهی کـه مهـربان رئوف است و آشنا شاهی که از فـقیر و گـدا ناز می خرید آنکه درآسمان وزمین تاج وتخت داشت هـمپای بال هـای زمین خـورده می پرید مانند چـشم های پُـر از رحـمـت و صـفا هرگز ندید دیده هـر کـس کـه دیـده دید آقا جهـان به دور تو پـروانه می شـود.. شـاهی شـبـیه شــاه خـراسـان نمی شـود بـاید كـبـوتـرانــه بـرایت غـزل نـوشـت بـاید تو را شـبـیه خـدا بـی مـثل نـوشت وقتی به چشم های شمـا می رسـد غــزل باید به جای چشم دو كاسه عسل نوشت آنكس كه جود را به توبخشید ای رئوف دل را گدای خان شـمـا از ازل نـوشت طـرز نـگـات زلـزلـه انــداخـت در دلم آبـاد خانـه اش كه مـرا بر گـسل نوشت کـار گـدای خـانـۀ تـو پـادشـاهـی اسـت باید برای لطف تو ضرب المثل نوشت ای آنـكـه گـشته ضامن آهـو مدد رسان در زیر صفر مانده تبم را به صد رسان در محضر تو خاكم و از خـاك كــمترم یـعـنی كـه از تـمـام فـلـك نـیـز بـرتـرم وقـتـی به پـیـش گـنـبـد زرد تو می رسم گـویـا بهــشــت كـرده تـجـلّـی بـرابـرم گـاهی شـبـیـه یـك نـخ سبـزم دخـیل تـو گـاهـی در آسـمـان ســرایـت كـبـوتـرم از اولـیـن سـفـر كه به پـا بوسـت آمـدم دیـگر نـشد كـه از حـرمـت دل بیـاورم جـز درب خـانـه ات در دیگـر نـمی زنم حـاجت بـه جز حـریم تو جایی نمی برم دستم بگیر غیر شمــا راه چـاره نیـست در كار خیرحاجت هیچ استخاره نیست گـنـبد نـگـو بـگـو كـه نـگـیـن جـهـانیان گـلدسـته نه بگو كه سـتون های آسـمان زائر نگو بگو كه ملك هـای عـرش حق خـادم نـه جـبـرئـیـل خـداونـد لا مكـان مرقـد نگـو و كعبـه بگو بر ضریح او بـوی خـدای می رسـد از بـارگـاهـشـان هـر چـیزدر جـوار شــما پـر بـهـا شود بیهـوده نیــست قیـمت بـالای زعـفران هـر جـا رویـم از سر خوانت نمی رویم از بس كه سفرۀ كرمت هست بی كران دنـیـا بــه آسـتـان حـریـمـت دخـیـل شـد كـوچـك تـرین گــای شـما جـبـرئـیل شد |